نام شعر : نيايش دستي افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چكد ، هر قطره شود خورشيدي دستي افشان ، تا ز سر انگشتانت صد قطره چكد ، هرقطره شود خورشيدي باشد كه به صد سوزن نور ، شب ما را بكند روزن روزن. ما بي تاب ، و نيايش بي رنگ . از مهرت لبخندي كن ، بنشان بر لب ما باشد كه سرودي خيزد در خورد نيوشيدن تو. ما هسته پنهان تماشاييم. ز تجلي ابري كن ، بفرست ، كه ببارد بر سر ما باشد كه به شوري بشكافيم ، باشد كه بباليم و به خورشيد تو پيونديم. ما جنگل انبوه دگرگوني. از آتش همرنگي صد اخگر برگير ، برهم تاب ، برهم پيچ : شلاقي كن ، و بزن بر تن ما باشد كه ز خاكستر ما ، در ما، جنگل يكرنگي بدر آرد سر. چشمان بسپرديم ، خوابي لانه گرفت. نم زن بر چهره ما باشد كه شكوفا گردد زنبق چشم ، و شود سيراب از تابش تو ، و فرو افتد. بينايي ره گم كرد. ياري كن ، و گره زن نگه ما و خودت با هم باشد كه تراود در ما ، همه تو. ما چنگيم: هر تار از ما دردي ، سودايي. زخمه كن از آرامش ناميرا ، ما را بنواز باشد كه تهي گرديم ، آكنده شويم از والا "نت" خاموشي. آيينه شديم ، ترسيديم از هر نقش. خود را در ما بفكن. باشد كه فرا گيرد هستي ما را ، و دگر نقشي ننشيند در ما. هر سو مرز، هر سو نام. رشته كن از بي شكلي ، گذران از مرواريد زمان و مكان باشد كه بهم پيوندد همه چيز ، باشد كه نماند مرز، كه نماند نام. اي دور از دست ! پر تنهايي خسته است. گه گاه ، شوري بوزان باشد كه شيار پريدين در تو شود خاموش. باشد كه شيار پريدين در تو شود خاموش |