نام شعر : پرده


پنجره ام به تهي باز شد
و من ويران شدم.
پرده نفس مي كشيد

ديوار قير اندود!
از ميان برخيز.
پايان تلخ صداهاي هوش ربا!
فرو ريز.

لذت خواب مي فشارد.
فراموشي مي بارد.
پرده نفس مي كشد:
شكوفه خوابم مي پژمرد.

تا دوزخ ها بشكافند،
تا سايه ها بي پايان شوند،
تا نگاهم رها گردد،
درهم شكن بي جنبشي ات را
و از مرز هستي من بگذر
سياه سرد بي تپش گنگ!