نام شعر : لولوي شيشه ها در اين اتاق تهي پيكر انسان مه آلود ! نگاهت به حلقه كدام در آويخته ؟ درها بسته و كليدشان در تاريكي دور شد. نسيم از ديوارها مي تراود: گل هاي قالي مي لرزد. ابرها در افق رنگارنگ پرده پر مي زنند. باران ستاره اتاقت را پر كرد و تو در تاريكي گم شده اي انسان مه آلود! پاهاي صندلي كهنه ات در پاشويه فرو رفته . درخت بيد از خاك بسترت روييده و خود را در حوض كاشي مي جويد. تصويري به شاخه بيد آويخته : كودكي كه چشمانش خاموشي ترا دارد، گويي ترا مي نگرد و تو از ميان هزاران نقش تهي گويي مرا مي نگري انسان مه آلود! ترا در همه شب هاي تنهايي توي همه شيشه ها ديده ام. مادر مرا مي ترساند: لولو پشت شيشه هاست! و من توي شيشه ها ترا ميديدم. لولوي سرگردان ! پيش آ، بيا در سايه هامان بخزيم . درها بسته و كليدشان در تاريكي دور شد. بگذار پنجره را به رويت بگشايم. انسان مه آلود از روي حوض كاشي گذشت و گريان سويم پريد. شيشه پنجره شكست و فرو ريخت: لولوي شيشه ها شيشه عمرش شكسته بود. |