نام شعر : سفر


پس از لحظه هاي دراز
بر درخت خاكستري پنجره ام برگي روييد
و نسيم سبزي تار و پود خفته مرا لرزاند.
و هنوز من
ريشه هاي تنم را در شن هاي روياها فرو نبرده بودم
كه براه افتادم.

پس از لحظه هاي دراز
سايه دستي روي وجودم افتاد
ولرزش انگشتانش بيدارم كرد.
و هنوز من
پرتو تنهاي خودم را
در ورطه تاريك درونم نيفكنده بودم.
كه براه افتادم.

پس از لحظه هاي دراز
پرتو گرمي در مرداب يخ زده ساعت افتاد
و لنگري آمد و رفتش را در روحم ريخت
و هنوز من
در مرداب فراموشي نلغزيده بودم
كه براه افتادم

پس از لحظه هاي دارز
يك لحظه گذشت:
برگي از درخت خاكستري پنجره ام فرو افتاد،
دستي سايه اش را از روي وجودم برچيد
و لنگري در مرداب ساعت يخ بست.
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
كه در خوابي ديگر لغزيدم.