نام شعر : گردش سايه ها انجير كهن سر زندگي اش را مي گسترد. زمين باران را صدا مي زند. گردش ماهي آب را مي شيارد. باد مي گذرد. چلچله مي چرخد. و نگاه من گم مي شود. ماهي زنجيري آب است ، و من زنجيري رنج. نگاهت خاك شدني ، لبخندت پلاسيدنيست. سايه را بر تو افكندم تا بت من شوي. نزديك تو مي آيم ، بوي بيابان مي شنوم: به تو مي رسم ، تنها مي شوم. كنار تو تنهاتر شدم . از تو تا اوج تو ، زندگي من گسترده است . از من تا من ، تو گسترده اي. با تو برخوردم، به راز پرستش پيوستم. از تو براه افتادم ، به جلوه رنج رسيدم. و با اين همه اي شفاف ! مرا راهي از تو بدر نيست. زمين باران را صدا مي زند ، من تو را. پيكرت زنجيري دستانم مي سازم، تا زمان را زنداني كنم. باد مي دود ، و خاكستر تلاشم را مي برد . چلچله مي چرخد. گردش ماهي آب را مي شيارد. فواره مي جهد : لحظه من پر مي شود. |