نام شعر : كو قطره وهم سر برداشتم: زنبوري در خيالم پر زد يا جنبش ابري خوابم را شكافت ؟ در بيداري سهمناك آهنگي دريا-نوسان شنيدم، به شكوه لب بستگي يك ريگ و از كنار زمان برخاستم. هنگام بزرگ بر لبانم خاموشي نشانده بود. در خورشيد چمن ها خزنده اي ديده گشود: چشمانش بيكراني بركه را نوشيد. بازي ، سايه پروازش را به زمين كشيد و كبوتري در بارش آفتاب به رويا بود. پهنه چشمانم جولانگاه تو باد، چشم انداز بزرگ! در اين جوش شگفت انگيز، كو قطره وهم؟ بال ها ، سايه پرواز را گم كرده اند. گلبرگ ، سنگيني زنبور را انتظار مي كشد. به طراوت خاك دست مي كشم، نمناكي چندشي بر انگشتانم نمي نشيند. به آب روان نزديك مي شوم، نا پيدايي دو كرانه را زمزمه مي كند. رمزها چون انار ترك خورده نيمه شكفته اند. جوانه شور مرا درياب، نورسته زود آشنا! درود ، اي لحظه شفاف! در بيكران تو زنبوري پر مي زند. |