نام شعر : راه واره دريا كنار از صدف هاي تهي پوشيده است. جويندگان مرواريد . به كرانه هاي ديگر رفته اند. پوچي جست و جو بر ماسه ها نقش است. صدا نيست . دريا - پريان مدهوشند . آب از نفس افتاده است. لحظه من در راه است. و امشب - بشنويد از من - امشب ، آب اسطوره اي را به خاك ارمغان خواهد كرد. امشب ، سري از تيرگي انتظار بدر خواهد آمد. امشب ، لبخندي به فراترها خواهد ريخت. بي هيچ صدا ، زورقي تابان ، شب آبها را خواهد شكافت. زورق رانان توانا ، كه سايه اش بر رفت و آمد من افتاده است ، كه چشمانش گام مرا روشن مي كند، كه دستانش ترديد مرا مي شكند، پارو زنان ، از آن سوي هراس من خواهد رسيد. گريان ، به پيشوازش خواهم شتافت. در پرتوي يك رنگي ، مرواريد بزرگ را در كف من خواهد نهاد. |