نام شعر : روشن شب روشن است آتش درون شب وز پس دودش طرحي از ويرانه هاي دور. گر به گوش آيد صدايي خشك: استخوان مرده مي لغزد درون گور. ديرگاهي ماند اجاقم سرد و چراغم بي نصيب از نور. خواب دربان را به راهي برد. بي صدا آمد كسي از در، در سياهي آتشي افروخت . بي خبر اما كه نگاهي در تماشا سوخت. گرچه مي دانم كه چشمي راه دارد بافسون شب، ليك مي بينم ز روزن هاي خوابي خوش: آتشي روشن درون شب. |