نام شعر : با مرغ پنهان حرف ها دارم با تو اي مرغي كه مي خواني نهان از چشم و زمان را با صدايت مي گشايي ! چه ترا دردي است كز نهان خلوت خود مي زني آوا و نشاط زندگي را از كف من مي ربايي؟ در كجا هستي نهان اي مرغ ! زير تور سبزه هاي تر يا درون شاخه هاي شوق ؟ مي پري از روي چشم سبز يك مرداب يا كه مي شويي كنار چشمه ادارك بال و پر ؟ هر كجا هستي ، بگو با من . روي جاده نقش پايي نيست از دشمن. آفتابي شو! رعد ديگر پا نمي كوبد به بام ابر. مار برق از لانه اش بيرون نمي آيد. و نمي غلتد دگر زنجير طوفان بر تن صحرا. روز خاموش است، آرام است. از چه ديگر مي كني پروا؟ |