او
نوشته مرسده لساني

ناب بود
و تارك شب
با شمشير تبسمش
مي شكافت
آب بود
و تن پوشهاي خاكي
جامه اي نا رسا
براي اندام اثيرش
انسان كثير
چون وهمي ابدي بر گستره ي عرش
خواب آگاهش را مي آشفت
ناب بود
زمانيكه با ابر تاب مي خورد
مي خنديد
وقتي كه با آفتاب بازي مي كرد
سر برافراخت
زنده بگوران
در مقدم سپيدش جان گرفتند
عشق بود
عشق بود
عشق بود.

Back to threnode page