مرگت زوال شتاب است
نوشته سيمين بهبهاني
مرگت زوال شتاب است، مرگت دوام درنگ است
جاري نبودن آب است، بي نقش ماندن رنگ است
شعرتو : دانش خوبي، نقش تو: بينش پاكي
بي اين دو واژه - دريغا ! ، دنيا نه جاي درنگ است
پر نغمه در قفس رنگ ، ديگر نه گل شقايق
دستانسراي خموشان ، تنهايي دل تنگ است (1)
جستي نشان خدا را، در بوته هاي گل افشان
ديدم كه حجم حقيقت ، در پوكه هاي قشنگ است (2)!
گفتي كه : گل نكنيمش، نوشد كبوتر اگر آب
بگذار قصه كه اينجا ، سيلاب خون و خدنگ است (3)
گفتي كه: قبله نسيم است ، شك داشت باورم آن روز
اما يقين به دلم هست ، كه امروز ، كعبه ز سنگ است (4)
باز آ كه پشته بيني ، از كشته هاي برادر
وز سينه ناله برآري، كز جنگ ، نفرت و ننگ است
اما تو غم نشناسي، وز مرگ هم نهراسي(5)
موجت به سخره نگيرد، دريا، سراي نهنگ است ...
(1) : گاهگاهي قفسي مي سازم با رنگ
مي فروشم به شما
تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است
دل تنهايي تان تازه شود
(2) : و خدايي كه در اين نزديكي است:
لاي اين شب بوها
پاي آن كاج بلند
(3): آب را گل نكنيم
در فرو دست انگار
كفتري مي خورد آب...
(4): كعبه ام مثل نسيم ، مي رود باغ به باغ ، مي رود شهر به شهر
(5): نهراسيم از مرگ .. (سهراب سپهري).