جاودانگي
نوشته فريدون مشيري
بر قله ايستادم
آغوش باز كردم
جان را به باد صبح
تن را به آفتاب سپردم
روح يگانگي
با مهر ، با سپهر
با سنگ ، با نسيم
با آب، با گياه
در تار و پود من جريان يافت
موجي لطيف، بافته از جوهر جهان
تا عمق هفت پرده ي تن را زهم شكافت
"من" را ز من ربود
"ما" ماند.
راه يافته در جاودانگي