همه تلاش می کنند که بشوند و او ...
[ جواد حمیدی ]
همه تلاش می کنند که بشوند و او میخواست که باشد.
اول آریم نام یزدان را / زیرا او جمله را پدید آرد / که او تعلیم داده انسان را / تا خواهد آنچه را پدید آرد
وقتی سهراب در دانشکده هنرهای زیبای تهران برای تحصیل در رشته نقاشی وارد شد از همان روزهای اول بمناسبت سادگی و تازگی در کارش نظر مرا بخود جلب کرد و مخصوصا" برای طرح ریزی از روی مدل زنده جاها و زوایائی را که انتخاب میکرد جالب بود خودش شخصی سربزیر در عین حال موشکاف و دقیق بنظر می آمد حرف را زود می گرفت ولی در مغزش آن را احساس و بررسی میکرد از نظر فیزیکی و صورت ظاهر لاغر و از جهت سیرت باطن حساس و متکی بنفس بود و اگر چیزی بنظرش میرسید با جملاتی کوتاه پاسخ میداد شعر و نقاشی را از خیلی پیش شروع کرده بود اوائل اشعاری معمولی میگفت با اوزانی متداول گاهی از اوقات شعری که ساخته بود برای من میخواند البته با درخواستی که من از او میکردم یکروز باو گفتم سعی کن چیزی را که هزار بار گفته اند و شنیده ایم و یا دیده ایم دوباره برخ نکشی و سعی کن قبل از هر چیز خودت باشی . بیخودی وقتت را از تکرار مکررات ضایع مکن هنرمند کارش دوباره نشان دادن نیست از این گفته های من به فکری عمیق فرو رفت ..... یک صبح زود به پیش من آمد و گفت هیچ کاری مرا راضی نمی کند نمیدانم چکار کنم بسیار خوب ، همین عدم رضایت مقدمه پیشرفت است زود تمام کارهای نقاشیت را بیاور تا ببینم چکار باید کرد وقتی همه تابلوهایش را در کنار هم چید با دقت همه را تماشا و بررسی کردم بعد به او گفتم تنها راه تو این است که کمتر به جزئیات بپردازی ببین عکسی که تمام جزئیات را نشان می دهد جالب بنظر نمی آید سعی کن از کلیات به جزئیات برسی و هر چیزی را ساده ببینی حتی دو چیز اگر بودن و نبودنشان مساوی باشد اگر نباشد بهتر است سادگی ارزش و عمق بخصوصی دارد متأسفانه هیچکس متوجه آن نیست . بعد از فارغ التحصیل شدنش دیگر او را ندیدم پس از زمان درازی در نمایشگاه نقاشی و کتاب شعرش حس کردم سهراب خودش را پیدا کرده و شده آنچه که باید بشود . دیگر خودش بود و خودش و از کلیات به جزئیات رسیده بود وقتی درخت می کشید درخت گوجه و سیب نبود با نوع درخت سر و کار داشت نه به وضع قرار گرفتن نه بطور سایه و روشن و نه به رنگ متغیر آن موجودیت شکلی و رنگ مطلق برای او مطرح بود و دیدنیها را بصورت کلی وجودی به نمایش در می آورد و در عین حال به همه حسابهای هنری توجه داشت او چون مهندسی معمار که حساب همه زمینش را برای ساختمان دادن از جاسازی اطاق ها محل حیاط و فضای باغچه و سایر عناصر دیگر در نظر می گیرد سهراب هم چهار گوشه سطح بوم نقاشیش را کاملا" در تحت کنترل و اراده خود قرار میدهد فضای منفی و مثبت لکه ها تاریکیها و روشنائی ها را به حساب می آورد ... و نظم تشکیل دهنده را در اختیار دارد برای اتصال رنگی به رنگ دیگر و فرمی بفرم پهلوی خود از نوانس و حرکت رنگها و نور استفاده می کند تا چشم با لذت روح بخشی در صفحه تابلو بلغزد و گردش کند او احساس را به ساده ترین وجهی براستی یک بچه نابالغ بیان می نماید بدون اینکه عقل و منطق دخالت داشته باشد یا آن را مغشوش بسازد با تمام این نقیصه از نظم کلی فلسفیش صرف نظر نمی کند و تمام حسابهای تناسب و ریتم و وحدت را زیر نظر دارد او موضوعات اجتماعی هیاهوها و اضطرابات را به میان نمی آورد زیرا معتقد است که همه اینها از یک منبع صلاح و خیری که مردم نمی دانند صورت می گیرد و آرامش و آسایش را در عناصر تابلوهایش مراعات می کند سوژه های نقاشی و شعرش موضوعات پیش پا افتاده و معمولی است زیرا یقین دارد همین جریانات عادی از شدت نمایانی از نظرها مخفی است محتویات آثار او بدیهیات است بدیهیاتی که بسیار قابل تعمق و بحث است و همین ها هستند که تابناک ترین عقل و نظر و احساس را بخود می گیرد تفسیر مشکل با تقسیم آسان است ولی بیان آسان با هیچ وسیله ای آسان نیست چیزی که ما را در بر گرفته و عادی شده فهمش بسیار دشوار و پی بردن بدان تیزبینی و حساسیت کاشف می خواهد و نه چیزی که ما آنرا در بر گرفته ایم سهراب اصول اکادمیک را در دانشکده تعلیم گرفت و مطالعه نمود و سپس تجربیات خود را روی رنگهای بسیط و مسطح بکار برد کمپوزیسیون دلخواه خود را با حسابهای هنری تشکیل داد تکامل او بدون وقفه و نقطه اتکاء و برگشت به عقب پیش رفت با مسافرت های بسیار به همه نقاط عالم و در پشتکار خودش کمبودهای ذهنی و هنری خود را جبران نمود او می فهمید که چه می کند و چه می خواهد بکند آنقدر عاقل که بسر منزل صفا می رسید و آنقدر مصفا که از همه افکار عمق عرفانی را نشان می داد و برای این کار جریان جستجو را در رویایش آزاد می گذاشت آنچه را که او می خواست عبارت بود از نیل و دسترسی به مفهوم بوسیله رنگها و ترکیبات رنگهائی به کار نمی برد تا صرفا" نقاشیش خوش آیند برای چشم باشد بلکه با هر چه که امکان داشت خارج از کار تصویری باشد مخالفت و ممانعت می کرد طرفدار جدی عناصر رویائی بود تا اندازه و جائی که حس را شدت و تحریک بخشد و یا بعبارت دیگر تلاش می کرد رابطه کامل طرز احساسات حیات و آنچه توسط نقاشیش مفهوم می شد برقرار سازد در نظر او مفهوم هنری مشهود از این نبود که شهوتی که در یک چشم یا در یک تکان شدید جسمانی است عیان سازد مفهوم هنری او از نتایج تناسب و روابط بین عناصر نقاشی و خلأ به میان می آید نقش می گیرد هنر سهراب خلاصه می شود با هنر توازن سادگی آرامش بدون موضوعی که ایجاد اضطراب یا دغدغه نماید برای هر کس که با شعر سر و کار دارد مثل یک مسکن و آرام کننده محتویات نقاشی در نظر و اندیشه سهراب تعادل سادگی خلوص و آرامش است و این آهنگ شخصیت او و همین است که او را هنرمند می سازد در حدودی مشخص در عالم خود .
و خلاصه آنکه همه تلاش می کنند که بشوند و او میخواست که باشد ، روحش شاد باد .