سهراب در آنسوی محاق
[ کمال رجاء ]
سهراب سپهری در زمره ی آن گروه از هنروران نوآوریست که حتی پس از مرگ جسمی شان نمی توان فعل ماضی را درباره ی آنان و آثارشان بکار برد و نفوذ شتابان اندیشه های او در میان گروه های جوان ، هر قلم منصفی را بر آن میدارد تا او را سرایشگر مضامین عرفانی حال و آینده بشمارد .
شعر سپهری در زمانی طلوع کرد که ادبیات معاصر ایران در دو بخش مبتذل و مترقی ، راهی کاملا" متضاد با یکدیگر را طی می کردند : بخش نخست ، همچنان به مثله کردن شعر کهن ادامه میداد و سخت درگیر زلف چلیپا و خم ابروی مادینه ها یا نیرنه بود ، در حالی که شعر بیدار آنروز ، شماری از سرایندگان سلحشورش را یا روانه ی تبعید یا زندان ... و در این بحبوحه است که شعر سپهری به موازات شعر پویای امروز ، قلمرو دیگری را در می نوردد و نسل سرگردان ، گسیخته از خویش و بیمار از نوعی فن سالاری را بار دیگر چونان "گاته ها" با عناصر اربعه آشتی می دهد .
نگاره پرداز از بیزار از افق های بسته ، بی اعتنا به دگم های پیرامونش ، چشم اندازی باز و گسترده را به روی اهل اشراق می گشاید و در برابر اعتراضهائی که اینجا و آنجا بالا و می گیرد ، او سکوتی شگرف و معصومانه را بخود تحمیل می کند و تأکید می ورزد که آدمی اگر آدمی است باید "وزن بودن" را احساس کند و با هر مرام و کیشی که دارد ، زندگی را بر لب طاقچه ی عادت بفراموشی نسپارد .
اگر ملای روم می تواند بگوید : از محبت ، غول ، هادی و حزن ، شادی می شود ، چرا سپهری نتواند رونق آدمی را از دوستی بداند ؟ ... و اگر حافظ حق دارد تاریخ و جغرافیای سمرقند و بخارا را بهمراه تمامی اهالی اش به خال هندوی ترک شیرازی اش پیشکش کند ، چرا سپهری حق نداشته باشد زندگی را بدزدد و میان دو دیدار ، قسمت کند ؟
یکی از مهمترین خرده هائی که بر سپهری گرفته اند ، انزوای سیاسی اوست و هر چند که برخی از منتقدان بنام معاصر ، بر شقیقه ی او "کلت" نهاده و به بازجوئی از او پرداخته اند ، لیکن انگیزه های سهراب برای گریختن از بازار مکاره ی سیاست بحدی گونه گون و فراوان است که هر اهل انصافی را به تعمق و تفاهم وامیدارد . او مصالحه ی علنی اربابان و دلالان گیتی را بر سرنوشت بردگان جهان سوم لمس کرده و می بیند جانهای عزیزی را که در ستیزه ی باروت و خون ، قربانی این تبانی شوم می شوند ...
او می بیند گردش پی در پی مواضع سیاسی مبارزان رادیکال را و می بیند فرمانده ی نیروی هوائی دموکراتهای آذربایجان را که بیست سال بعد ، یکی از صمیمی ترین و متعصب ترین مداحان خدایگان آریامهر می شود و می بیند یهوداهائی را که یکروز عضو فعال ساواک اند و روز دیگر رهبری شماری از مخالفان شاه را در خارج کشور بر عهده می گیرند .
او می بیند شاعرانی را که سرسختانه برای ابقاء دولت آموزگار از قلم فروشان مطبوعات ، امضاء و تومار جمع می کنند و ناگهان دو ماه پیش از پیروزی انقلاب ، سروده های انقلابی آنان دیوارهای تهران را ملوث می کند و تصانیف مذهبی شان از رادیو تلویزیون نوزاد انقلاب نواخته می شود .
او می بیند که تنها در سال پیش از خیزش مردم ایران ، پنجاه و اندی از بلند پایه ترین رهبران سیاسی جهان ، از راست ترینشان گرفته و ت چپ ترینشان به دعوت محمدرضا پهلوی سوار بر یک اتوبوس اختصاصی می شوند و مشتاقانه به دیدار رژه ی قلدران تاریخ شاهنشاهی می روند .
او می بیند متعهدان سیاسی بنامی را که از کتابهای غیرقابل چاپشان هیچ کپی و یادداشتی برنمیدارند و در میان جوانان تشنه ی پیکار ، پخش نمی کنند ، اما پس از پیروزی انقلاب ، در دیباچه ی کتابهای تازه چاپ شده شان اصرار می ورزند که آثار مردمی آنان در دهه ی چهل یا دهه ی پنجاه نوشته شده اند و این پرسش را که نوشداروی اینان چه تأثیری بحال سهراب های جوانمرگ دهه های چهل و پنجاه داشته است مسکوت می گذارند .
او می بیند شاعران غیوری را که سروده های سیاسی خود را تنها در جمع خواص و نخبگان قرائت می کنند و سخت هراسناکند که مبادا دستگاه ضبط صدائی از سروده های آنان نسخه بردارد و با نشر آنها در میان مردم ، زحمتی برای حضرات فراهم آورد .
سهراب به رغم تمامی قیل و قالها میداند روزی فرا خواهد رسید که به همت همین عزیزانی که امروز آستین همت بالا زده و به بزرگداشت او همت گماشته اند ، شعر او در میان قشرهای دردمند روستائی نیز حضوری علنی خواهد یافت و آنگاه که گرفتاران آب و نان ، "جنس زمین" را عمیقا" احساس کنند و عاشقانه به کشته های خود خیره شوند ، دیگر به راحتی نخواهند گذاشت صاحبان زمین های چندین ده هکتاری وانگلهای بازوی رنج ، همچنان بر آنان چیره بمانند .
درست است که سپهری ، گه گاه در تجسم زیبائی های حیات راه اغراق می پوید و بی آنکه تجربه ای عینی از برخی تلخی های حیات داشته باشد ، می گوید : تا هست زندگی باید کرد ، اما همو در بستر بیماری ، صادقانه اعتراف می کند که پاره ای از ابعاد فضای زیست را بدرستی نمی شناخته و "درد ، گاه آنچنان هجوم می آورد که ادامه دادن ، ممکن نیست." ... سهراب در این ورطه درست به همان نقطه ای می رسد که سرایشگر بنام معاصر "مهدی اخوان ثالث" در بیان حالات "شاتقی" :
"زندگی را دوست میدارم
مرگ را دشمن ؛
وای! اما با که باید گفت این ، من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن ؟!"
امروز ، این پرسش دوستداران جوان سپهری و همسویان فکری او همچنان به قوت خود باقی است که اگر عطار و مولانا و حافظ به رغم مماشات با ارباب ظلمه و حکام خونخوار زمانه شان می توانند جاودانه بمانند ، چرا پرهیز سپهری از برخورد رویاروی با سیاست باید ارزش های معنوی او را به محاق سکوت و به پیله ی "بایکوت" بکشاند ؟
باید خوشنود باشیم که تعهد اخلاقی و عاطفی سپهری در برابر مردم و تلاش او برای سالم سازی هویت طبیعی انسانها ، روز به روز شیفتگان و مریدان بیشتری می یابد و کمتر رخ میدهد که اندیشمندان معاصر ما تنها از ظن خود یار او شوند و بینش آنان بر محیط رونق شعر سهراب در حد یک خط مماس ، مختصر شود .
این دیگر بر ذمه ی باورکنندگان اوست که تمامی ابعاد معنوی و هنری سپهری را یک به یک تحلیل کنند و سهراب را بیش از پیش از دیدگاههای نگاره پردازی و بشر دوستی و عرفان شگرفش برای دورماندگان از فضای ادبیات معاصر به تصویر کشند . البته این وظیفه بل فریضه تنها منحصر به سپهری نیست بل شامل همه ی دلیران اندیشمندی می شود که بر دوش اهل هنر و آن نیت دینی عظیم دارند .
یاد نازنینش را گرامی بداریم و در سوگ از دست رفتنش صبوری کنیم .
مهر 1367