شعر " ساده رنگ " سهراب سپهري ، يك رباعي مدرن
[ عمران صلاحي ]
شعر " ساده رنگ " سهراب سپهري ، يك رباعي مدرن آميز است. در رباعي مرسوم ، همه ماجرا در مصراع آخر اتفاق مي افتد . شاعر در سه مصراع اول زمينه چيني مي كند و حرف اصلي را در مصراع آخر مي زند. مصراع آخر ، زنگ و ضربه نهايي رباعي است كه مخاطب را در همان اوج نگه مي دارد. مصراع آخر بي ارتباط با مصراع هاي قبلي نيست ، اما بيشتر به ياد مي ماند. گاهي سه مصراع اول فراموش مي شود و تنها مصراع آخر در حافظه مي ماند و حتي به صورت ضرب المثل در مي آيد. البته هميشه اين طور نيست . بعضي از رباعي هاي خيام به قدري يكپارچه است كه انگار هر چهار مصراع آن ها يك مصراع است. اما اغلب مصراع آخر است كه حرف اصلي را مي زند.
در رباعي مدرن سهراب سپهري هم دقيقا چنين حالتي پيش
مي آيد . در شعر سپهري به جاي "مصراع" ، بهتر است بگوييم "بخش"."ساده رنگ" ، از چهار بخش تشكيل شده است .
بخش اول ، حالتي ايستا دارد. توصيف آدم ها و فضاست. هيچ اتفاقي نمي افتد :
آسمان ، آبي تر.
آب ، آبي تر.
من در ايوانم ، رعنا سر حوض.
از بخش دوم ، حركت آغاز مي شود :
رخت مي شويد رعنا
برگ ها مي ريزد .
شاعر به ياد مادرش مي افتد و گفت و گوي خود با او :
مادرم صبحي مي گفت : موسم دلگيري است.
من به او گفتم : زندگاني سيبي است ، گاز بايد زد با پوست.
طنز ، خودش را در همين مصراع نشان مي دهد، وقتي زندگي به سيب تشبيه مي شود ، اين سيب ممكن است لهيده و كرمو هم باشد. به قول يارو گفتني: آش كشك خالته ، بخوري پاته ، نخوري پاته !
بخش سوم نيز باز توصيف حالت هاست :
زن همسايه در پنجره اش ، تور مي بافد ، مي خواند.
من "ودا" مي خوانم ، گاهي نيز
طرح مي ريزم سنگي ، مرغي ، ابري.
سهراب همه چيزهايي را كه در بخش هاي قبلي پخش و پلا كرده است ، در بخش چهارم جمع مي كند . اين بخش با توصيف ساده اي آغاز مي شود:
آفتابي يكدست
سارها آمده اند.
تازه لادن ها پيدا شده اند
و حرف اصلي اينجاست:
من اناري را ، مي كنم دانه ، به دل مي گويم :
خوب بود اين مردم ، دانه هاي دلشان پيدا بود.
اگر شاعر به آرزويش برسد و دانه هاي دل مردم پيدا باشد ، چه اتفاقي مي افتد :
مي پرد در چشمم آب انار: اشك مي ريزم.
مادرم مي خندد
رعنا هم.
بعد از مادر و رعنا ، مخاطب شعر هم دچار انبساط خاطر مي شود.
شهر در اوج خود تمام شده است . ممكن است بعضي ها بگويند پنج مصراع آخر اين بخش ، خودش يك شعر كامل است و نيازي به بخش هاي قبلي نيست. من فكر مي كنم اين طور نباشد. زمينه چيني هاي قبلي ، مخاطب را آماده مي كند تا به مرحله نهايي برسد ."برگسون" مي گويد خنده نتيجه رها شدن نيرويي است كه به جايي نرسيده است. وقتي سپهري آرزو مي كند كه دانه هاي دل مردم پيدا باشد ، مخاطب شعر ، نيرويي را در خود ذخيره
مي كند و با آن به سراغ پاسخي مي رود كه خود در ذهن دارد. اما پاسخ بر خلاف تصور و انتظار اوست. اگر دانه هاي دل مردم پيدا باشد ، آدم اشكش در مي آيد . انتظار مخاطب به جايي نرسيده است و نيروي ذخيره بايد رها شود . خنده ، يعني رهايي. سپهري در سه بند اول اين انتظار را به وجود مي آورد و بند آخر را به آب
مي دهد!
در اينجا ممكن است خواننده زبلي بگويد ، من كه خنده ام نگرفت. او خنده اش گرفته است ، اما خودش خبر ندارد! همان انبساط خاطر ، خودش خنده است ، منتها خنده اي است دروني و پنهان ، يا به قول سنايي: خنده اي بي لب و دندان.