به بهانه نمايشگاه طراحي هاي سهراب سپهري
[ حسين محمودي ]
سهراب سپهري بي ترديد يكي از بزرگترين هنرمندان كشورمان است . مي گويم ، بزرگترين ، چرا كه اينك ستاره پر فروغ آسمانش مي رود تا هر چه روشن تر بر دنياي فرهنگي- هنري سرزمينمان پرتو بيفكند.
هنرمندي كه تمامي وجود پهناورش را صادقانه و خالصانه نثار ما آدميان در "راه" كرد تا شايد بتوانيم در پناه مشعلي فروزان ، همواره و همواره از تاريك هامان گذر كنيم:
از خود پسندي هاناداني ها و جهالت ها . و خوب و صميمي و مهربان باشيم ، به همان گونه كه خودش بود.
نه ، و اما قصد آن ندارم كه از سنتي ناپسنديده ... اين مقوله را بهانه اي سازم ! چرا كه هدف سخن گفتن از حقيقتي ست كه ديگر با گذشت سال ها تعالي اش آشكارتر شده است . و از اين رو آن چه هست تنها علاقه اي است كه به كارهاي اين هنرمند دارم. چه در شعر و چه در نقاشي. و حال كه فرصت ديگري دست داده است وظيفه مي دانم با نگاهي به طرح هاي سياه قلم او كه چندي پيش در گالري گلستان به نمايش در آمدند مختصري بنويسم:
بي شك اين يكصد و بيست و چند طرح حاصل كارهاي چندين ساله اين هنرمند است . و كارها البته اين گفته را به وضوح اثبات مي كنند. طرح هايي بسيار ساده در عين سادگي از صلابت و زيبايي خاصي برخوردارند ، و هر چه جلوتر رفته اند ،پاكيزه تر و پخته تر شده اند و با كمي دقت مي توان در يافت كه چه اندازه راحت و آزاد كار شده اند ، بي هيچ تكلفي. گويي كه طبيعت با تمامي عظمتش در نگاه نافذ هنرمند اسير گشته ، استحاله يافته ، تجزيه شده و سپس با حركتي آگاهانه بر دست ، از نوك قلم با رسم چند خط به روي كاغذ سفيد ، موجوديتي ديگر پيدا كرده است. كوه ها و تپه ها ، بام ها و ديوارهاي كاهگلي ، سنگ ها و قلوه سنگها ، درخت ها و علف ها ، همه و همه با نظمي شاعرانه به گونه اي كنار هم نقش بسته اند كه توي بيننده بتواني هر چند براي مدتي كوتاه در طبيعتي سرشار و بكر ،بيا سايي : با بوي علف ، سايه درخت و خنكاي نسيم كه چهره آفتاب سوخته ات را نوازش
مي دهد ، بياميزي و در حضور خلوتشان بيارامي.
حتي بتواني دست هايت را آنقدر پيش ببري تا از ميان شاخه هاي سبز و پر بار ، انار رسيده اي را كه بر شاخه اي سنگيني كرده است ، بچيني و "وزن بودن" را نيز احساس كني...
سهراب سپهري در شعر و نقاشي شخصيت بيگانه اي دارد . شعرها و نقاشي هايش از يكديگر جدايي ناپذيرند . و به عبارتي مي توان گفت كه هر يك ، ادامه اي از ديگري است و يا كامل كننده آن است. منتها در دو شكل بياني متفاوت. دو شكل "كلام" و "تصوير" كه با انتخابي صحيح و رندانه از هر دو به مناسبت استفاده شده است. به خصوص در همين طرح هاي سياه قلمي ، اين يگانگي عريان تر به چشم مي آيد.
پنداري اين مجموعه طرح ، مجموعه شعر ديگري است كه به زباني ديگر ، با زباني آسان و بي واسطه بيان شده است. "صداي پاي آب" ديگري است كه اين يكي را به دنياي خاموش تو نثار كرده است. توي بيننده صبور و مهربان و هشياري كه لزوم گل نكردن آب را با همه وجودت احساس كرده اي. كه نشاني خانه دوست را
مي داني و هر صبح "مي روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ سر به در مي آرد..." و "طرف سايه دانايي" را مي شناسي و شاد هستي از آن كه مي بيني "رايگان مي بخشد ، نارون سايه خود را به كلاغ." و دلگير و دلتنگ مي شوي اگر كه روزهاي دوستانت "پرتقالي" نباشند و آن همه را بر ايشان آرزو مي كني . تويي كه با آب ، خاك ، هوا ، آسمان، پرنده ، گل، گياه ، شبنم ، نور ، باران ، ... شعر ، زندگي ، و عشق پيوند داري و سبكبال به پيش مي روي ، به سوي جاودانگي ، به آن دورهايي كه آوايش را شنيده اي و بي تاب شده اي و مي داني كه تو را مي خواند ... سخن آخر اين كه سهراب سپهري چشمه اي زلال و گوار است در دل شوره زار كوير.
ياد و نامش گرامي باد
حسين محمودي
دنياي سخن 89