نام شعر : ...


رويا زدگي شكست : پهنه به سايه فرو بود.
زمان پرپر مي شد.
از باغ ديرين ، عطري به چشم تو مي نشست.
كنار مكان بوديم. شبنم ديگر سپيده همي باريد.
كاسه فضا شكست. در سايه - باران گريستم، و از چشمه غم بر آمدم.
آلايش روانم رفته بود. جهان ديگر شده بودم.
در شادي لرزيدم ، و آن سو را به درودي لرزاندم.
لبخند در سايه روان بود . آتش سايه ها در من گرفت : گرداب آتش شدم.
فرجامي خوش بود: انديشه نبود.
خورشيد را ريشه كن ديدم.
و دروگر نور را ، در تبي شيرين ، با لبي فرو بسته ستودم.